خراب شدن. ویران گشتن. خراب گشتن: این سرایی است که البته خلل خواهد کرد خنک آن قوم که در بند سرای دگرند. سعدی. چو دور جوانی خلل می کند بپایان پیری چه امید ماند. سعدی
خراب شدن. ویران گشتن. خراب گشتن: این سرایی است که البته خلل خواهد کرد خنک آن قوم که در بند سرای دگرند. سعدی. چو دور جوانی خلل می کند بپایان پیری چه امید ماند. سعدی
بر کنار کردن. معزول کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی) ، برکندن. قلع کردن، بیرون کشیدن، بازکردن جامه را از تن. (یادداشت بخط مؤلف)
بر کنار کردن. معزول کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی) ، برکندن. قلع کردن، بیرون کشیدن، بازکردن جامه را از تن. (یادداشت بخط مؤلف)